نوشته شده توسط : میلاد دارابی

سلام

 

چقدر سخته تو اوج امیدواری , روی سرت آوار بدبختی خراب شه!

انگار در آستانه ی رسیدن به قله ی کوه با مغز بخوری زمین و برگردی به جای اولت!

همون جایی  که 3 سال پیش بودی!

برگردی به 3 سال قبل و همه ی اون انتظارایی که کشیدی مثه برف روی کوه آب بشه و از بین بره!

 

چقدر سخته حالت از کلمه ی صبر به هم بخوره!

که وقتی بهت میگن صبر کن تو دلت بگی خیلی دلت خوشه !

هر حرف این کلمه ی لعنتی ص ب ر راه میره روی مغزم و فکر اینکه بازم باید صبر کرد باعث میشه که سرم بشه خورشیدو اطرافم مثه منظومه ی شمسی دور سرم بچرخه!

 

سخت تر از همه ی اینا اینه که مثه یه بادکنکی که پر بوده و ترکیده ,دیگه هیچ امیدی نداری تا باهاش بتونی سختیا رو تحمل کنی!

***

 

حرف دیگه ای نیست یعنی بهتره نباشه! متنفرم از انرژی منفی دادن ولی چه کنم که جای دیگه ای برای حرف زدن نیست و اگه حرفامو اینجا ننویسم امکان داره شبیه همون بادکنکه بترکم!

یه ترانه ی جدید نوشتم و ممنون میشم نظراتتونو بخونم.

 

 

 

روز عیدمو مثله , شبِ ماهِ صفر کردی...

انگار محرّم شد , وقتی که سفر کردی

میرفتی و میدیدم , نیستی توی آغوشم

تا آخرِ این قصه , من بی تو سیا پوشم


هنوز جای نگاه تو , رو این دیوارا جا مونده...

هنوز پنجره گریونه , هنوزم در ...وا مونده

 

امشب همه خوشحالن , اما من عزادارم

اَحیاس تو این خونه , با ذکره تو بیدارم

چشمامو به در دوختم , شاید که تو رو دیدم

امشبم یه جور قَدره , چون قدرتو فهمیدم...

 

هنوز جای نگاه تو , رو این دیوارا جا مونده...

هنوز پنجره گریونه , هنوزم در ...وا مونده

 

م ی ل ا د  مهر 1389

 



:: موضوعات مرتبط: ترانه های میـــــلاد , ,
:: برچسب‌ها: میلاد دارابی , ترانه ,
:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 398
|
تعداد امتیازدهندگان : 121
|
مجموع امتیاز : 121
تاریخ انتشار : 11 مهر 1389 | نظرات ()